پدری که از اصلاح پسر نابابش مأیوس شده بود به خشم به پسرش گفت:پسرجان!توآدم نمی شوی!حیف از آن عمری که پای توحرام کردم!مدتی گذشت وآن پسر،شوکت والایی یافت وحاکم یکی از شهرهای کشور شد.اوپدرش را پیش خود فرا خواند.وقتی پدرش حاضرشد،پسربانهایت تکبر به سراپای پدر نگاهی کرده وگفت:ای پیرمرد!یادت هست به من گفتی توآدم نمی شود؟حالا حشمت وشکوهم را بنگر!پدرپیر خندید وسری تکان داد وگفت:من نگفتم که توحاکم نمی شوی،گفتم آدم نمی شوی!برخوردت با من نیز نشان می دهد که هنوزآدم نشده ای!
خداوند به موسی وحی فرستادکه این مرتبه وقتی برای مناجات می آیی،کسی را همراه بیاور که توبهترازوی باشی.
حضرت موسی(ع)برای پیدا کردن چنین شخصی جستجوی زیادی کردولی کسی را نیافت.زیرا به هرکسی که می رسید،جرات نمی کردبگویدمن از اوبهترم.خواست یکی ازحیوانات را همراه خود ببرد.به سگ مریض بدحال وبدشکلی برخورد کرد.باخود گفت این را همراه خود خواهم برد.لذا ریسمانی گردن آن سگ انداخته ومقداری از راه رابا خود برد،اما دربین راه پشیمان شده اورارها کرد. حضرت موسی(ع)تنها به محل مناجات ودرگاه الهی رفت.
خطاب رسید موسی چرا فرمانی که به توداده بودم اجرا نکردی؟
عرض کرد:پروردگارا هرچه جستجو کردم کسی را از خودم پست تر نیافتم تا همراه خود بیاورم.خطاب رسید:به عزت وجلالم سوگند اگر کسی را می آوردی که اورا پست تر از خود می پنداشتی،هر آینه نام تورا از طومار انبیاءمحومی کردم!
امام علی(ع):بدترین مردم کسی است که خودرا بهترین مردم بپندارد.
روزی شیطان با حضرت موسی(ع)ملاقات کرد وگفت:ای موسی،خداوند تورابه مقام رسالت وگفتگوی با خود برگزیده ودرنزد اومنزلت داری ومن هم از آفریدگان خداوند هستم.گناهی مرتکب شده ام واکنون می خواهم توبه کنم،آیا توحاضر هستی در نزد پروردگارت از من شفاعت کنی تاتوبه ام پذیرفته شود؟
حضرت موسی (ع)درخواست اورا پذیرفت ودردرگاه خداوند ازاوشفاعت کرد.خداوند به موسی فرمود:ای موسی درخواست اورا می پذیرم به شرط آنکه شیطان برقبرآدم سجده کند.وقتی که موسی شیطان را دید،فرمان خدارا به او ابلاغ کرد.
شیطان درجواب با تکبروگردنکشی گفت:وقتی آدم زنده بود،من اورا سجده نکردم،حال که اومرده است بروم قبراورا سجده کنم؟!هرگز چنین کاری نخواهم کرد!
روزی داروغه به بهلول گفت:مرا تا چند روز دیگر به شهر دیگری خواهند فرستاد.
بهلول گفت:چه مصیبت عظیمی!
داروغه گفت:برای شما مصیبت عظیمی است؟
بهلول گفت :نه،برای مردم آن شهری که قرار است شمارا به آنجا بفرستند!
امام علی(ع):بدترین مردم کسی است که امیدی به خیرش نیست واز شرش نیز ایمنی وجود ندارد.
پادشاهی از عارفی تقاضای نصیحت کرد.عارف گفت:شما اگرتشنه باشید واز شدت تشنگی رو به مرگ باشید،چقدر حاضر هستید بدهیدتا آب بخورید؟
پادشاه گفت:نصف سلطنتم را.
عارف گفت:اگرآب رانوشیدیدوحبس البول شدید،چقدرحاضریدبدهیدتا این آبی را که نوشیده اید از بدنتان دفع شود؟
پادشاه گفت:نصف سلطنتم را.
عارف گفت:پس اگر سلطنتی وقدرتی که به یک آب خوردن ویک بول کردن تمام شود،آنچنان ارزش دلبستن وتفاخر به آن ندارد!
لبت را کنترل کن. ولوبه توسخت می گذرد.گله وشکوه نکن واز خدا خوبی بگو.حتی به دروغ از خدا تعریف کن واین کاررا ادامه بده تا کم کم برتو معلوم شود که به راستی خدا خوب خدایی است وآن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی،فی الواقع راست می گفتی وخدا خوب خدایی بود.
خداوند فرمود:هرچی دیدی هیچی نگو،من هم هرچی دیدم هیچی نمی گم.یعنی تو در مصائب صابر باش وچیزی نگو، من هم درکوتاهی ها وخطاهایت چیزی نمی گویم.
مرحوم دولابی رحمه الله علیه
آب صاف خوشگوار است.صدایش هم قشنگ است، خرابی هم ندارد وخلق هم از آن استفاده می کنند،زمین حالش از آن جا می آید وگل های محمدی می رویاند.آب گل آلود صدای بدی دارد،خرابی هم دارد،ولی کمی که جلو رفت،دریک گودال می افتد وجلویش بسته می شود،آن وقت گِل هایش ته نشین می شودوآب صاف می شود.ابتلائات گودال هایی هستند که خدا برای هرکس که طغیان کند،پیش می آوردوجلوی آن را می بندد تا صاف شود.تواگرجلوی غضب وطغیان خوددر برابر دیگران را بگیری،نیازی به گودال ابتلائات نخواهی داشت وخدا هم پیش نمی آورد.
اگر کسی نقص یا ابتلاء وکمبودی در زندگی دارد،خداوند متعال حتماً از راه دیگری جبران می کند.درسابق مثلاً اگر کسی زلف نداشت وکچل بود،درعوض صدای قشنگی داشت،به طوری که بیست نفر زلف دار اطراف اوبودند.
مرحوم دولابی رحمه الله علیه
وقتی غصه انسان را میگیرد شب است.خداوند فرموددرسوره اسراء(وما شب روز را دو آیت ونشانه قراردادیم،پس آنگاه نشانه ی شب را محو کردیم ونشانه روز را روشن وقابل دید قرار دادیم.) کسی که با نویسنده ی نامه دوست است ومحبت دارد،کلماتی را هم که نویسنده برای پوشاندن اجنبی روی آنها خط زده است،می تواند بخواند.دوست،وقتی غصه آمد،می فهمدکه خدا به آن وسیله به او گفته است بیا در خانه ی ما.این رمزرا خصیصین می توانند بخوانند.
وقتی پدرومادر از روی محبت،لباس کثیف بچه را بیرون می آورند واورا به حمام می برندومی شویند،بچه گریه می کند.خدا هم وقتی با ابتلائات می خواهد بنده اش را پاک کند ولباس تمییز بر تن اوکند،اوچون جاهل است،گریه سر می دهد وناله میکند.
مرحوم دولابی رحمه الله علیه
البلاء للولاء
بلا برای دوستان است.اولین کسانی که به خاطرمحبت زیاد بچه را چشم می زنند وبچه مریض می شود،پدر ومادر بچه اند.خدا هم هروقت به بنده اش نظرکند،اورا مبتلا می سازد.
ابتلائات مال اهل ایمان است وهرچه مراتب ایمان شخص بالا رود،ابتلائاتش هم بیشتر می شود.می گویند شخصی الاغی داشت واز قضا همین که نماز خوان شد،الاغش مرد.ناچار اوالاغ دیگری خرید وبه طویله برد که ببندد.الاغ به اولگدی زد.اوهم به الاغ گفت:اگر ازاین کارها بکنی دورکعت نماز هم برای تو می خوانم.
مرحوم دولابی رحمه الله علیه
روزی حضرت سلیمان از خداوند اجازه خواست تا به شکرانه حشمت وسلطنتی که خداوند به اوبخشیده است مهمانی برگزار کند وبه همه ی مخلوقات سوری بدهد.
خداوند اجازه فرمود وسلیمان هم سفره ی عظیمی تدارک دید واز همه ی مخلوقات دعوت کرد تایک وعده غذا مهمان او باشند.
روز مهمانی،یک ساعت مانده به وقت پذیرایی،ماهی بزرگی که نامش هَلوع بود،سراز زیرآب بیرون آوردوبه حضرت سلیمان عرض کرد:گویا امروز به ناهار مهمان شما هستیم.
سلیمان گفت:آری.
هلوع گفت:پس قسمت غذای مرا بدهید،چون وقت غذا خوردنم فرارسیده است.
سلیمان از اوخواست که صبرکند تاهمه یمیهمان ها بیایند وبا هم غذا بخورند.اما هلوع نپذیرفت ولذا سلیمان قبول کرد اوسهم خودش را زودتر بخورد.
هلوع دهانش را بازکردودریک نفس همه ی آنچه را که در سفره بود بالا کشید وبه سلیمان گفت :که من با این غذا سیر نشدم.آنچه خوردم نیم قورت بود،درحالی که من باید سه قورت غذا بخورم تا سیرشوم،لذا دوقورت ونیم باقی مانده است.
حضرت سلیمان با دیدن این صحنه به سجده افتاد وبه عجز خویش در پیشگاه الهی اقرار کردواز خداخواست که آبروی اورا حفظ کند وبرای سیر شدن مهمان هایش که درراه بودند،رزق بفرستد.آنگاه حضرت سلیمان از هلوع پرسید که خداوند هرروز تورا چطورسیرمی کند؟
هلوع عرض کرد: برگ سبزی برای من می فرستد که با خوردن آن سیر می شوم.
قرآن فرمود:خُلِقَ الانسانُ هَلوعاً: انسان هلوع(حریص)آفریده شده است.لذاست که جز خدا هیچ چیزانسان را سیر نمی کند.همین که انسان با قلب یاد خدا کرد،سیرمی شود.به همین خاطر بود که پدرومادرهای قدیمی درمورد بچه های پرخورشان می گفتند: مگر خدا سیرش کندوالا سیری ندارد.چه حرف درستی بود.
مرحوم دولابی رحمه الله علیه