سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
لحظه رویارویی سیدعلی و برادران با ریش تراشیده - نون و نمک
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نون و نمک
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/7/30 توسط مصطفی نادری

به گزارش جهان به نقل از مشرق، شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال 1318 تا 1357 است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت. در ادامه بخشی از این کتاب را می خواندید:
 
آزادی از زندان لشکر
 
بیگاری روزهای بعد، کار گُل نبود؛ بیل و کلنگ تاشوی سربازی دادند دست زندانیان و آنان را وا داشتند جاده های خاکی پادگان را هموار کنند. "پس از گذشت سه روز از بازداشت من، یکی از افسران به زندان آمده، گفت : فردا آزاد می شوی. از این خبر بسیار تعجب کردم و با خود گفتم : شاید یکی از دوستانم نزد کسی از وابستگان رژیم برای آزادی من وساطت کرده است."

 
در فکر بود که چه اتفاقی افتاده؟ چه کسی وساطت کرده؟ او کیست؟ دل به قرآن سپرد. " آیه کریمه: فلایستطیعون توصیة ولا الی اهلهم یرجعون (یس/ 50 ) [پس نه قدرت وصیت و سفارش پیدا می کنند و نه می توانند به سوی کسان خود بازگردند.] توجهم را به خود جلب کرد."

 
لابد کار ساواک با وی تمام شده بود که در 25 خرداد به لشکر 12 خراسان اعلام کرد: «غیرنظامی سیدعلی فرزند سیدجواد، شهرت خامنه ای... بدون قید و شرط آزاد» شود. اما چند روز بیشتر در پادگان نگهش داشتند تا این که خبر آزادی همه زندانیان از راه رسید. "تعجب... کردیم. همه مان را آزاد کردند ... در آن زندان هیچ کس را [نگه نداشتند] ... همه آنهایی که بودیم با هم آزادمان کردند ... فقط یک شیخی باقی ماند به نام جعفریان... ارتباط با بیت یکی از آقایان داشت؛ آقای قمی ... [حتما ] می خواستند از او حرفی ... بکشند... تا سه ماه بعد زندان بود یا بیشتر."

 
 
 
سیدعلی راه خانه پدری را در پیش گرفت، در حالی که چهره اش دیگرگون بود. او ریش نداشت. دیدار پسر برای پدر و مادر، آن هم پس از خطرات بی سابقه ای که از سر گذرانده، موهبتی بود که تغییر چهره، چندان در برابرش به چشم نمی آمد. اما هنوز پاسخی برای دل نگرانی های خویش نیافته بود؛ نگرانی از واکنش پدر و مادر. چه خواهند گفت؟ وقتی در آغوش مادر آرام گرفت و شنید. "علی جان! بِهِت افتخار می کنم"، جان تازه ای در او دمیده شد؛ و روحیه ای پیدا کرد که تا پانزده سال بعد با او بود. چهره بی ریش آسیدعلی آقا برای برادرانش دیدنی تر بود "برادرهایم دیدند من بی ریش وارد شدم خیلی برایشان جالب بود. "



 
دیدار با آیت الله میلانی

پس از آزادی از زندان لشکر، آیت الله میلانی به دیدن آقای خامنه ای آمد . چند روز بعد، بازدید ایشان را پس داد. آیت الله میلانی از ریش شاگرد خود هم پرسید. " تا مرا دید گفت هنوز ریشتان درنیامده؟ گفتم نه... عجله ندارم."

در این دیدارها آیت الله میلانی از آنچه که در 15 خرداد و پس از آن پدید آمده بود، ابراز نارضایتی کرد. او با این تحلیل که مهم ترین طبقه اجتماعی جوانان هستند و در میان آنها بهترین شان جوانان متدین و از این بین ارجمندترین آنها کسانی که شهامت اقدام دارند و شجاعت به خرج می دهند، کشته شده، از بین رفته اند، چنین نتیجه می گرفت که ما ضرر کرده ایم. " البته این منطق را هم آن وقت بنده که خُب، طلبه ای بودم، هیچ قبول نمی کردم. شاید با ایشان مقداری بحث هم می کردیم، ولیکن خُب، ایشان استاد بود، بزرگ بود [و من نمی خواستم در] بحث با ایشان گستاخی نشان دهم. "

 
آقای خامنه ای در برابر مواضع آقای میلانی از خود می پرسید: جوان های اهل اقدام و شجاع چه زمانی باید خود را نشان دهند؟ درست است که در چنین رخدادهای خونینی چند تن کشته می شوند، اما از قبل آن، افراد بیشتری انگیزه مبارزه پیدا می کنند و میدان دار می شوند. کسی که در مشهد "رفتار بی نظیری بین علما داشت مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی بود... ملایی بود که این گونه کارها از او اصلاً انتظار و توقع نمی رفت. مرد زاهدی بود. گوشه گیر بود. حتی برای درس و بحث به مسجد و مدرس عمومی نمی آمد. توی خانه اش تدریس می کرد... اهل سیاست نبود... مشرب ضدفلسفی داشت و با کسانی که اهل فلسفه بودند به کلی مخالف بود؛ از جمله با آقای خمینی و آیت الله میلانی... که معروف بودند به مکتب فلسفه و عرفان ... اما ... می گفت پرچم اسلام امروز دست [آقای خمینی ] است و بر همه واجب است که از او اطاعت کنند ... مرحوم 
آشیخ مجتبی... مرد بسیار تند و پرجوشی بود که این در ... اثناء کار معلوم شد و قبلاً نه، هیچ مشخص نبود که این مرد چقدر در باطن خودش جوش و خروش دارد."
 
آیت الله میلانی در کار مبارزه با حکومت محمدرضا پهلوی سلیقه و اعتقاد خود را داشت؛ سلیقه ای که با اندک روحانیان مبارز مشهد، از جمله آقای خامنه ای، تفاوت می کرد. این فاصله هر چند، هرگز پر نشد و گاه به نقار، دلخوری و قهر رسید، اما آقای میلانی نسبت به آنچه که امام خمینی پیش گرفته بود، باور داشت، به آن احترام می گذاشت و گاه باور خویش را به مرحله اقدام و عمل نیز می رساند. در پی وفات آیت الله بروجرد ی، شاه به آقای میلانی پیام می فرستد که آماده است با حمایت کامل از حوزه علمیه مشهد، آن را مرکز علوم دین ی ایران قرار دهد؛ مشهد جایگزین قم گردد؛ عمده شهریه طلاب ایران از طریق آقای میلانی توزیع گرد د. آیت الله میلان ی نپذیرفت.

در پی پاسخ منفی آقای میلانی بود که محمدرضا پهلوی، وفات آیت الله بروجردی را به آیت الله سیدمحسن حکیم تسلیت گفت. آقای میلانی بعدها، در سال 1343 ضمن بازگویی این ماجرا به محمدمهدی عبدخدایی تأکید کرد: من حاج آقا روح الله، سلام الله علیه را رها نخواهم کرد.




قالب وبلاگ