امام بعد از نماز صبح تا طلوع خورشید،مشغول ذکر میشد.سپس تازمانیکه خورشید بالا میآمد،به سجده میرفت.
در منزل امام ،زنی مأمور بود تا زنهارا برای نماز شب بیدار نماید.
امام هرسه روز یک قرآن ختم میکرد ومی فرمود اگر بخواهم میتوانمدر کمتر از سه روزهم ختم نمایم ولی من هیچ آیهای را نمیخوانم الاّاینکه درباره آن فکر میکنم که برای چه نازل شده ودرچه محلی فروفرستاده شده است.
اکثر شبهارا احیاء میداشت وهر شب نماز جعفر طیار را میخواند.واکثرروزها روزه بود.
دربستر که دراز میکشید صدای قرائت قرآن حضرت بگوش میرسید.
وقتی در تلاوت قرآن به آیهای میرسید که در آن ذکر بهشت یا جهنمشده بود،گریه میکرد واز خدا بهشت را میطلبید واز جهنم به خدا پناهمیبرد.
وقتی یک عباء به دعبل خزاعی هدیه داد،فرمود:
در این عبا هزار شب،شبی هزار رکعت نماز خواندهام ودر این عبا هزارختم قرآن کردهام.
بعد از نماز ظهر سر به سجده گذاشته صدبار میفرمود «شکراًللّه »وبعداز نماز عصر سر به سجده گذاشته صدبار میفرمود «حمداً للّه»
اباصلت گوید:من به سرخس رفتم و به خانهای که امام رضا(ع) در آنحبس بود،سر زدم.از زندانبان اجازه ملاقات حضرت را خواستم.اوگفت:تو دست رسی به ایشان پیدا نمیکنی!گفتم چرا؟گفت:چه بسامیشود که ایشان در شبانه روز،هزار رکعت نماز میخواند.آن بزرگوارفقط در ساعت اول روز و قبل از ظهر و موقع طلوع آفتاتب دست از نمازمیکشد و در محل نمازخواند خود نشسته وبا خدای خویش مناجاتمینماید.»«ستارگان درخشان ج10»
باز نقل شده که آنقدر در سجده میماند که سنگریزة مسجد از عرق اوترمیشد و دوطرف صورت خود را بر زمین مسجد میچسباند.»
زیارت کوفه ومدینه در یکشبعلی بن خالد گوید که:
شنیدم که شخصی به جرم ادعای پیامبری در زندان است.بوسیلهایخودم را به او رساندم تا اورا ببینم.وقتی با او صحبت کردم او این جرم راانکار کرد وگفت:من مدتی در مقام رأس الحسین در شام عبادتمیکردم.شبی در محراب مشغول عبادت بودم که شخصی را در مقابلمدیدم که بمن میگفت:بامن بیا!
من با او همراه شدم،ناگاه خودرا در مسجد کوفه دیدم!او بمنفرمود:اینجارا میشناسی؟گفتم:آری این مسجد کوفه است.
من واو نماز خواندیم سپس مقداری راه رفتیم،ناگاه خودرا در مسجدپیامبر در مدینه دیدم.او برپیامبر سلام کرد ونماز خواند ومنهم نمازخواندم.سپس از مسجد بیرون آمدیم ومقداری راه رفتیم ودوباره خودرادر شام در مقام رأس الحسین دیدم.او هم از مقابل چشمانم غایب شد.
سال بعد باز او پیدا شد وهمان مکانهارا باهم رفتیم.وقتی به شامبرگشتیم من گفتم تورا قسم به کسیکه این قدرت را بتو داده، شماکیستید؟ او فرمود:من محمّد بن علی بن موسی الرضا هستم.
وقتی این کرامت را برای مردم تعریف کردم،مرا بجرم ادعای نبوتدستگیر وزندانی کردند.
علی گوید که من به او گفتم درباره بیگناهی تو نامه ای به وزیرمینویسم.نامه را نوشتم ولی بعد از چند روز نامه خودم برگشت خورددرحالیکه وزیر زیر آن نوشته بود که اگر ادعای آن مرد صحت دارد همانشخص باکرامت بیاید واورا آزاد کند!
من ناراحت شده ونامه را به زندان بردم تا جواب وزیر را برای آن مردبگویم.وقتی به زندان رسیدم،دیدم که نگهبانان در حال رفت وآمدهستند.علت را رسیدم،گفتند:این مردیکه ادعای نبوت کرده بود،غیبشده ونمی دانیم مرغ شده وبه هوابالا رفته ویا بزمین فرو رفته است!
من فهمیدم که امام جواد(ع)او را رها کرده است.«ارشادج2ص279»