نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 91/4/14 توسط
مصطفی نادری
من گریه میریزم به پای جادهات، تا
آئینه کاری کرده باشم مقدمت را
اوّل ضمیر غائب مفرد کجائی؟
ای پاسخ آدینههای پر معمّا
بی تو سرودیم آن چه باید میسرودیم
یعنی در آوردیم بابای غزل را
حتمّیِ بی چون و چرای سبز برگرد...
راحت شویم از دست اما و اگرها
آب و هوای خیمهی سبزت چگونه است؟
این جا گهی سرد است و گاهی نیست گرما
بهر ظهور امروز هم روز بدی نیست
ای تک سوار جادههای رو به فردا
آقا، صدای پای سبز مرکب توست
تنها جواب این همه «میآید آیا؟»
یک جمعه میبینید نگاهِ شرقیِ من
خورشید پیدا میشود از غرب دنیا
آقا نماز جمعهی این هفته با تو
پای برهنه آمدن تا کوفه با ما