اقا جاودان
یکی از قوم و خویش ما از قدیم با مرحوم آیت الله بهاء الدینی دوست بود. ایشان مریض شده بود و در مریضی اش بسیار رنج می برد. آیت الله بهاء الدینی برای عیادت ایشان آمده بود. ایشان عرض کرده بود که آقا من خیلی رنج می کشم. فکر می کنم سکته ناقص مغزی کرده بود. یک بخشی از بدنش از کار افتاده بود و هم رنج و درد داشت و هم زحمت زیادی داشت. این آقازاده ی آقای مریض گفت آقای بهاء الدینی دستش را روی سینه ایشان گذاشت و فقط یک صلوات فرستاد. آقا بخش زیادی از مریضی ایشان با یک صلوات خوب شد. با یک صلوات. آن دوستمان گفت که من پسرخاله ای داشتم که رفته بود دکتر و آزمایش گرفته بودند و گفته بودند آقا سرطان تمام بدنت را گرفته دو ماه دیگر بیشتر نیستی. رفتم خدمت حاج آقای حق شناس گفتم آقا این پسر خاله ما وضعش اینگونه است. فرمودند که یک روضه حضرت علی اصغر علیه السلام بخوان. من روضه را خواندم و ایشان دستمال کاغذی که اشکشان را با آن پاک کرده بودند دادند و گفتند بگو این را به بدنش بمالد. خب این کار را کردیم و دو سه هفته دیگر خدمت شان رفتم و گفتم آقا آن مریض... گفتند آن مریض خوب شد. آن مریض خوب شد. کار دیگری داری، کارت را بگو. انسان اینگونه می شود. اگر مؤدب شود، اگر تربیت شود و تربیتش را بپذیرند اینگونه می شود.