به گزارش جهان به نقل از خبرآنلاین، کتاب «شرح اسم: زندگینامه آیتالله سید علی حسینی خامنهای (1357- 1318)» نوشته هدایتالله بهبودی که از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی منتشر شده، این روزها با استقبال مردم مواجه شده و در صدر لیست پرفروش ترین کتاب های سامانه ارسال و اشتراک محصولات فرهنگی «سام» قرار دارد.
«شرح اسم» شرحی بر زندگی آیتالله سیدعلی حسینی خامنهای از تبار و تولد تا سالهای کودکی و نوجوانی و کارنامهای از مبارزات سیاسی و فعالیتهای اجتماعی ایشان تا پیروزی انقلاب اسلامی را در بر دارد. اسناد ساواک، شهربانی و دادرسی ارتش شاه درباره دوران مبارزه و تبعید آیتالله خامنهای نیز در این اثر گردآمده است. وجه تمایز این اثر جدای از جامع بودن آن، استفاده از روایت اول شخص برای تکمیل خاطرات و یا شرح زندگی آیت الله خامنه ای است.
در ادامه بخش هایی از فصول ابتدایی کتاب را می خوانیم:(قسمت های سیاه شده، بیان خاطرات از زبان رهبر انقلاب است)
نخستین دیدار
سال های 34 -35 بود که با نام خمینی آشنا شد. در مشهد مجمعی از طلاب قم بود که - سیدعلی آنها را می شناخت. سیدمصطفی خمینی که تابستانها به مشهد می آمد، با این مجمع جوش می خورد «از آنها می شنیدم که آقای حاج آقا روح الله خمینی در قم یک مدرس معروف و بزرگ و مورد توجه طلاب و فضلای جوان است.»
نخستین دیدار اما، به سال 1336 ش باز می گردد. آن سال سیدعلی همراه مادر، کوچکترین برادر و خاله هایش راهی عتبات بود. در راه عراق چند روزی در قم توقف کردند و او سری به درسهای خارج حوزه علمیه زد. دید که آقای خمینی در مسجد سلماسی برای صدها طلبه، "نزدیک به 500 نفر شاید" درس می گوید؛ روی زمین هم می نشیند و درس می دهد. آن مجلس را به نسبت آنچه که در مشهد و در درس آیت الله میلانی درک کرده بود، گرمتر یافت.
برایش تازگی داشت که استاد بلند صحبت کند و شاگردها از هر طرف اشکال کنند. احساس کرد پویایی در جان محفل درسی خودنمایی می کند. سال 1337 ش که برای ادامه تحصیل به قم آمد، از نخستین درس هایی که انتخاب کرد، درس آقای خمینی بود و تقریباً یک دوره اصول را نزد او درس آموخت؛ آموزش فقه را هم، غیر از آنچه از آقای حائری گرفت، بقیه را نزد حاج آقا روح الله گذراند.
استاد متفاوت
سیدعلی می دید که مشی و منش و روش آقای خمینی با دیگر همردیفان خود متفاوت است. استادی نبود که با طلبه ها رفیق و مأنوس شود. صبح ها از خانه اش در کوچه یخچال قاضی تا مسجد سلماسی در کوچه آقازاده، بی سر و صدا، آرام و ساکت می آمد، درس می گفت و بازمی گشت. عصرها نیز همچنین. پیش از درس و پس از آن، چنان که طبعاً مرسوم برخی از استادان بود، با طلبه ها، بگوید، بشنود، شوخی کند، رفتار نمی کرد.
طبعاً چنین مدرسی باید برای طلبه ها دلنشین نباشد [و] کسی از این مدرس خیلی خوشش نیاید. [اما] درست به عکس بود . یعنی طلبه ها از ایشان با وجود این سردی در روابط ... به قدری خوششان می آمد و این قدر ایشان را دوست می داشتند که من کمتر نظیر آن را در روابط شاگرد و استاد در قم [و مشهد] دیده ام. آن چه در درس های آقای خمینی برای سیدعلی آقا مشهود بود، تشخص و برجستگی علمی، دقت نظر، اهل بحث و جدال علمی بودن، سریع الانتقال بودن و تسلط در بگومگوهای علمی بود. هر کس اشکال می کرد فوراً جواب را کف دستش می گذاشت ... اتفاق می افتاد گاهی اشکال طلبه وارد بود، اما ... ایشان در جواب نمی ماند؛ جواب را می داد، منتها فردایش [مثلاً] ... از آن جواب عدول می کرد... یادم می آید یکی دو مورد را که ایشان از اشکال کننده تقدیر کردند که اشکال تو وارد است.
استاد اخلاق
آقای خامنه ای شنیده بود که آیت الله خمینی درس اخلاق می داده است؛ و نیز فلسفه. سال ها از تعطیلی این درسها می گذشت. اما وقتی به قم رسید، همچنان میان طلبه ها و فضلاء معروف بود که ایشان مدرس اخلاق است. می گفتند درس اخلاق ایشان چنان پرکشش و گیرا بوده که برخی بزرگان حوزه علمیه قم در آن حاضر می شدند. اینها را ما شنیده بودیم... لکن... گاهی در درس، ایشان به مناسبتی وارد بحث اخلاقی می شد. رسم است میان مدرسان که روز آغاز درس یا روز پایانی آن، و یا در میان سال تحصیلی، نکاتی را متذکر می شوند؛ توصیه ها و نصایحی می کنند. آیت الله خمینی این مواقف را به بیان مسائل اخلاقی اختصاص می داد.
قیامتی برپا می شد. طلبه ها گریه می کردند... در دل طلبه ها واقعاً غوغا می انداخت... مواقف را به بیان مسائل اخلاقی اختصاص می داد ...همه چیز را در دل انسان تغییر می داد. من در طول چند سالی که درس ایشان رفتم چند بار این توفیق را پیدا کردم [که زیر بارش این گفته ها بنشینم]»
...
روزی که به اصرار طلبه ها پذیرفت روی منبر بنشیند و درس بگوید، پس از وفات آیت الله بروجردی بود. طلبه ها با خنده و تبسم مسئله را استقبال کردند. خود ایشان هم خنده شان گرفت ... چیز تازه ای بود برای ایشان... بعد گفتند: بسم الله الرحمن الرحیم. روز اولی که مرحوم آقای [محمدحسین] نایینی رحمت الله علیه روی منبر نشستند؛ گریه کردند و گفتند [که] این همان منبری است که شیخ روی آن نشسته، بزرگان روی آن نشستند؛حالا کار به جایی رسیده است که ما می نشینیم. [آقای خمینی ادامه داد:] ما هم امروز باید گریه کنیم که حالا نوبت به ما رسیده. این را قرار دادند برای مقدمه یک بحث اخلاقی که دلها را منقلب کرد.
وی به یاد می آورد زمانی را که یکی از مباحث درس اصول پس از حدود شش ماه به پایان رسید. آیت الله خمینی در پایان این بحث مفصل و مشروح گفت "امروز این بحث تمام شد، اما این یک بحث ضروری و لازمی نبود و می توانستیم کمتر و کوتاه تر بگوییم. و این را به عنوان پیش درآمد بحثی اخلاقی بیان کردند که ما باید از عمرمان چگونه استفاده کنیم.
و نیز به یاد می آورد پس از درگذشت آیت الله بروجردی زمزمه ای میان طلاب جریان داشت که مرجعیت به کجا خواهد رفت؟ آیا در قم خواهد ماند، یا به نجف می رود؟ قمی ها مرجعیت و ریاست را سال ها بین خود دیده بودند. حوزه قم، بزرگ ترین حوزه علمیه شیعه بود؛ و طبعاً نمی پذیرفت مرجعیت از قم بیرون رود. در آن سو، نجفی ها نیز نگین مرجعیت را بر رکاب حوزه خود می پسندیدند.
آیت الله خمینی در یکی از روزهای درس به این موضوع پرداخت و گفت که نباید قم و نجف در میان باشد. گفت که اختلاف از شیطان است؛ دو گروهی که هدف شان خداست با یکدیگر اختلاف نمی کنند؛ برای خدا درس بخوانید؛ قم و نجف ندارد...
دیدارهای غیررسمی
آشنایی بیشتر آقای خامنه ای با آیت الله خمینی از آنجا شروع شد که تابستان، با تعطیلی حوزه علمیه قم، یا ماه رمضان، که می خواست برای گذران تعطیلات به مشهد برود، برای خداحافظی نزد استاد رفت. رسم برخی از طلبه هاست که در چنین زمانی به دیدن مدرس خود می روند و از او خداحافظی می کنند. ایشان نشسته بود روی تشک و دورش نیم دایره ای از کتاب روی زمین چیده شده بود؛ مشغول مطالعه بود ... دو سه جمله با ایشان صحبت و احوالپرسی کردم: ... اجازه بفرمایید، می خواهم مسافرت کنم، مشهد بروم.
آقای خمینی او و پدرش را می شناخت. کوتاه، از مشهد، احوال پدر و اوضاع پرسید و بعد "سلام برسانید. دو سه کلمه حرف بیشتر نداشتند."
همین رسم هنگام بازگشت طلبه از شهر و دیار خود به قم تکرار می شد. دیگر دیدار غیردرسی با آیت الله خمینی، زمانی بود که ایشان در ایام فاطمیه مجلس روضه داشت. روضه خوان، کوثری بود. طلبه ها در اتاقی که مراسم برگزار می شد می نشستند و دور آن را پر می کردند. آقای خمینی نزدیک در چهارزانو می نشست و با ورود هر طلبه ای برای احترام، تکانی می خورد.
خیلی آرام و خیلی با وقار... [گویی] تکلیف است که دو سه جمله ای صحبت کند، والا صحبت نمی کردند. صبحکم الله بالخیر. و تمام می شد. باز سرشان پایین بود... مشغول فکر و مطالعه ذهنی بودند.
گاه اتفاق می افتاد که پیش از آغاز روضه یا پس از آن طلبه ای بحث علمی می کرد؛ پرسشی داشت. آیت الله خمینی آهسته و آرام و به اندازه پاسخ می داد. اگر آن طلبه می توانست با پرسش های بعدی حاج آقا را سر شوق آورد، موضوع فرق می کرد. «دیگر آن وقار و متانت... را نداشتند. مفصل بحث می کردند. داد می کشیدند... نه و نو می کردند، دعوا می کردند؛ کارهایی که توی بحث فقهی روحانیون و علمای خودمان معمول است.»
گرفتگی، سکوت و در خود فرو بودن آقای خمینی وقتی برطرف می شد که یکی از رفقای خود را می دید؛ سر شوق می آمد و شکفته می شد. سیدعلی آقا به یاد می آورد لحظه ای را که آقای سیدمحمدصادق لواسانی وارد مجلس روضه شد. «آنچنان شتاب زده و بی صبرانه بلند شدند، خندیدند، خنده ای شیرین ... روبوسی کردند ... پهلوی خودشان نشاندند، مشغول صحبت شدند...» که گویی این شخص همان صاحب مجلس چند لحظه پیش نیست.»
این کتاب خواندنی و مستند در 760 صفحه همراه با اسناد و آلبوم تصاویر منتشر شده است.
نوشته شده در تاریخ شنبه 91/7/8 توسط
مصطفی نادری